loading...
1 قدم | هر جا که هستید یک قدم به جلو بیاید ...
محمد باقر قدوسی بازدید : 34 1391/04/29 نظرات (0)

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:

هو شهر اوله رحمة و اوسطه مغفرة و اخره عتق من النار؛

رمضان ماهى است كه ابتدايش رحمت است و ميانه‏اش مغفرت و پايانش آزادى از آتش جهنم.

rtpps بازدید : 36 1391/03/25 نظرات (0)

 شُـکر آن نِعمت که تان آزاد کـــــرد
  نعـمتِ حــق را بــِبــایـد یــاد کـــرد
  چــــند انـــدر رنـجـــــــها و در بــــلا
  گفتی از دامم رهــــا ده، ای خــدا
  تا چنین خدمت کنم،احسان کـنم
  خاک انـدر دیــده ی شـیطان کـنم
  چون خـَلاصَت داد حَق، از امتحان
  هم چنانَستی که بودی هـمچنان        

"مولانا"

زندگی تان به رنگ خدا

rtpps بازدید : 46 1391/03/25 نظرات (0)

مولانا در بیان عشق چه زیبا می سراید:

هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل آیــم از آن
گـر چـه تعبیـــر زبـــان روشن تر است
لیک عشق ِ بی زبان روشن تر اسـت
چـون قـلــم اَنـدر نـوشتن مــی شتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
عـقل در شَـرحش چـو خـر در گِـل بخُـفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گـفت

فرید فاتحی بازدید : 41 1391/03/13 نظرات (1)

مردی در جلسه ای حضور داشت. او کوتاهترین مرد حاضر در جلسه بود. دوستی به مزاح رو به او گفت: " تصور می کنم در میان ما بزرگان شما قدری احساس کوچکی می کنید. " مرد نکته سنج  پاسخ داد: "احساس نیم سکه طلائی را دارم که مابین پول خرد قرار گرفته باشد. "

فرید فاتحی بازدید : 38 1391/03/13 نظرات (1)

دانه کوچک بود و کسی او را نمی‌دید. سال‌های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه کوچک بود.
دانه دلش می‌خواست به چشم بیاید، اما نمی‌دانست چگونه. گاهی سوار باد می‌شد و از جلوی چشمها می‌گذشت. گاهی خودش را روی زمینه روشن برگها می‌انداخت و گاهی فریاد می‌زد و می‌گفت:

"
من هستم، من اینجا هستم، تماشایم کنید .”

 

فرید فاتحی بازدید : 37 1391/03/13 نظرات (0)

موشی در خانه صاحب مزرعه تله موش دید !

به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد


همه گفتند : تله موش مشکل توست به ما ریطی ندارد !

ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزید !


از مرغ برایش سوپ درست کردند !

گوسفند را برای عبادت کننده گان سربریدند !

گاو را برای مراسم ترحیم کشتند !

و در این مدت موش از سوراخ دیوار نگاه میکرد و به مشکلی که به دیگران ربط نداشت فکر می کرد !!!

فرید فاتحی بازدید : 47 1391/03/13 نظرات (0)

مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است.
به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد. به این خاطر، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
 دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد.

فرید فاتحی بازدید : 41 1391/03/13 نظرات (0)

از اولشم لجباز بود. پسرمو میگم. یادمه وقتی داشت میرفت سربازی بهش گفتم زیاد اون جلوها نرو

گفت آخه دست ما نیست که بابای من. گفتم پس دست کیه؟گفت فرمانده دستور میده ما هم میریم

گفتم خب چه بهتر وقتی اوضا خراب شد تو از دستورش سرپیچی کن فوقش میفرستنت بازداشتگاه تا آبا از آسیاب بیفته..!

اینطوری بهتر نیست؟ اگه بد میگم بگو بد میگی دیگه؟

فرید فاتحی بازدید : 36 1391/03/13 نظرات (0)

« روزی شخصی در حال نماز خواندن در جایی بود و مجنون بدون اینکه متوجه او شود از بین او و سجاده اش عبور کرد. شخص نمازش را شکست و فریاد زد: هی!! چرا بین من و خدایم فاصله انداختی؟ مجنون به خود آمد و گفت: من که عاشق لیلی ام تو را ندیدم. تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه مرا دیدی؟ »

فرید فاتحی بازدید : 35 1391/03/13 نظرات (0)

چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند.
اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است.

تعداد صفحات : 6

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 59
  • کل نظرات : 62
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 25
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 25
  • باردید دیروز : 12
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 81
  • بازدید ماه : 212
  • بازدید سال : 336
  • بازدید کلی : 14,626